چــِرت نوشتــ هایِ یک ذهنِ خـــسته

دلم تغییر میخاد

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۶ ب.ظ

هیـــچوقت نفهمیدم چارشنبه سوری ینی چی :| همیشه نزدیک چارشنبه سوری با برنامه ها و حوادثی که تلویزیون از این روز نشون میداد جرات نمیکردم حتی توی حیاط قدم بزنم...ازونجا که میدونستم کلا ادم خوش شانسیم خونه موندن رو ترجیح میدادم به بیرون رفتن و ترکیدن یه ترقه یا بمب زیر پام و کور شدن یا قطع عضو..کلا ادم منفی نگریم!

امسال اولین سالیه که هیچ حسی به عید ندارم...یادمه هرسال اینموقه هرروز واسه سفره هفت سینم نقشه میکشیدم..تخم مرغای خوشگل رنگ میکردم و به سبزم میرسیدم و کلی کارای دیگه..

امسال کل فعالیتم برای سال نو شدن پاشیدن یه خورده بذرشاهی روی ظرف پر از پنبه بود..باورم نمیشه ک حتی هیچ ذوقی هم برای خرید عید ندارم...اما متاسفانه و احمقانه هنوز امیدوارم که تا موقه ی تحویل سال یه بمب تو مغزم بترکه و تمام اتفاقای سال اخیرو فراموش کنم..این پوسته ی افسرده و همیشه ناراحت ازم جدا شه و بشم همون دختری که فقد بلد بود کتاب راز بخونه و سایتای قانون جذب بره و هرروز یه کار جدید برای بهتر شدن زندگیش کنه

باورم نمیشه ب اینجا رسیدم..خودم دیگه از خودم خسته شدم..این یک سال اخیر اینقد که درگیر دنیای مجازی و افکار ناامید کننده بودم که حس میکنم کم کم حافظم ضعیف شده..چشامم ضعیف ترشده و هنوز متنفرم از عینک زدن..به سوی کوری پیش میرم:/این یه سال اخیر حتی یه کتاب مفید هم جز چنتا رمان چرتِ ابکی نخوندم..یعنی کلا هیچ قدم مثبتی جز گند زدن برای خودم برنداشتم

کاش ۹۵ یه خورده مهربونتر باشه...!ـ

  • misS Adele

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی